گلپونه های وحشی دشت امیدم
وقت سحر شد
خاموشی شب رفت و فردایی دگر شد
من مانده ام تنهای تنها
من مانده ام تنها میان سیل غمها
سیل غمها
گلپونه ها نامهربانی آتشم زد آتشم زد
گلپونه ها بی همزبانی آتشم زد آتشم زد
میخواهم امشب تا سحر گاهان بخوانم
افسرده ام آزرده ام آشفته جانم
گلپونه های وحشی دشت امیدم
وقت سحر شد...
«از زنده یاد ایرج بسطامی»
این آهنگ رو برای اولین بار نیمه شب توی اوج تنهایی شنیدم.اشک توی چشمهام حلقه زدوعاشقش شدم...
سلام افسانه جان
وبلاگتو خوندم.
خوشحال شدم.ولی دوست دارم با نشاط تر باشی.اگه دوس داشتی آی دی م رو اد کن.
اگه تنفر تو دلت نباشه همیشه خوشبختی.آدمایی که متنفر می شن نمی تونن عاشق باشن و از زندگی لذت ببرن.این دنیا خیلی کوچیکه.و لی می تونه مثل خوردن یه نسکافه کنار آتیش تو چله زمستون لذت بخش باشه.
سلام .وبت زیباست و نوشته ها هم زیبا
من لینکت کردم ....
سلام دوست من.ممنونم.خیلی خوشحال شدم. تو اولین هستی.