هیچ کس تنهاییم را حس نکرد...

حرفهای دلم میگویم تا سخنی از دل بشنوم

هیچ کس تنهاییم را حس نکرد...

حرفهای دلم میگویم تا سخنی از دل بشنوم

این همه تغییر

دوست دارم بخندم.دوست دارم شاد باشم .بچرخم.برقصم.خیلی شادم .هیچ چیز نمیتونه ناراحتم کنه.حتا تنهایی.این روزها حال خیلی بهتری دارم.بعد از سفر ۱روزه ام که کلی نگرانش بودم.نگران این که تنهام.اما دیدم میشه با همه بودو با هیچکس نبود.میشه شاد بودو کاری کرد که حتمن خوش بگذره .من راه ایجاد ارتباط و نمیدونستم. اما وقتی خودمو انداختم وسط معرکه وقتی روابطمو بیشتر کردم وقتی تنهاییم و قبول کردم انگار همه چیز عوض شد.تازگیا آدمای جدیدی به طرفم جذب میشن.باهام رابطه پیدا میکنن.و من حس میکنم که دوستم دارن.حتا امروز  خونه ی عموی نسبتن بد اخلاقم کلی خوش گذشت.(عکس همیشه) چون خودم خواستم که بهم خوش بگذره .اما بازهم تنهام و این تنهایی و حالا دیگه دوست دارم. .( امیدوارم نظرم عوض نشه)امشب ساعت ۱۰تنها رفتم پارک.بیشک تنها دختری بودم که اونجا تنها بود.به عرضه و توانایی خودم افتخار کردم.بدون نیاز به حضور کسی  حسابی خوش گذروندم. حتا از این که تنها بودم خوشحال بودم.

.تازگیها تصمیم گرفتم خودمو درست کنم.کتابای روانشناسی خوندم.آخ که چه قشنگ روحیه میده به آدم.و سعی کردم اینجا خودمو خالی کنم حتا اگه کسی نفهمه.خیلی کمکم کرد.خیلی خیلی.کلاسای زبان ثبت نام کردم و کلاسای دیگه.کلی توی نواختن سازم پیشرفت کردم .دکوراسیون اتاقمو عوض کردم .چند تا تابلوی نقاشی کشیدم واسه دیوارای اتاقم که خودم از خیره شدن به اونا لذت میبرم.حالا کم کم میخوام تیپموعوض کنم. این همه تغییییر .عالیه نه؟به خودم افتخار میکنم که تونستم خودمو بکشم بیرون از این روزمرگی.خداییش خیلی سخت بود. تازه دارم خودمو باور میکنم.این که هنرمندم.این که دوست داشتنی ام .این که در حد خودم هستم و به لطف خدا هیچ کم ندارم.میدونم که لیاقت خیلی چیزهای برتر و بالاترو دارم.میخوام برم تا اوج تا بالای بالا.اون جایی که از حالا واسم در نظر گرفته شده.من میدونم که رشد میکنم.میدونم که میتونم.

 

بعضی وقتها همه این حرفها یادم میره بهشون ایمان دارم اما فراموششون میکنم.توی یه لحظه .انگار به پوچی میرسم.دارم میخندم که یه دفعه میرم توی لاک خودم دیگه هیچ کس نمیتونه باهام حرف بزنه.خودمم خودمو نمیشناسم.از همه چیز فرار میکنم.به امیدهام میخندم.نمیتونم خودمو کنترل کنم....کلن آدم مزخرفی میشم واسه همینه که مدام میگم کاش نظرم عوض نشه.

خلاصه این که دوست دارم بخندم.دوست دارو شاد باشم .بچرخم.برقصم. این حسیه که الان دارم دوسش دارم و به هیچ کس و هیچ چیز اجازه نمیدم اونو ازم بگیره.

 

 

 

کتابهای رهایی بخش من که توصیه میکنم اگه خودتونو دوست دارید بخونیدشون:

چگونه شخصیت سالمتر بیابیم/ دکتر وین.و.دایر

۴اثر از فلورانس اسکاول شین

راز شاد زیستن/اندرو متیوس

مکتوب/پائولو کوئیلو

چنین گفت زرتشت/نیچه

 

من که عاشق این کتابهام .به امتحانش میارزه...

نظرات 2 + ارسال نظر
یه زن یکشنبه 4 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 09:52 ق.ظ http://me-justawoman.blogsky.com

افسانه جان،
مکتوب قسمت ۱ و ۲ داره ..من ۲ رو خیلی دوست دارم.
اینم یادت باشه که فقط خودتی که می دونی چی برات خوبه و نذاری حالت عوض شه ... مادامی که بخوای ، حالت خوب می‌مونه ، شک نکن .
موفق باشی عزیز

[ بدون نام ] یکشنبه 4 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 10:08 ب.ظ http://www.wall.blogsky.com

سلام
تغییر...
به نظره من آدم ها خوشون باید تصمیم به تغییر بگیرن و بعد...
این خیلی خوبه که آدم ها بخوان تغییر کنن...اما می دونی تغییر کردن خیلی سخته....به نظره من البته شاید تغییر انگیزه خوب می خواد...می دونی تا انگیزه یا هدف نداشته باشی شاید لزوم تغییر را درک نکنی...و فقط خودتو گول بزنی...تو تغییر از تجربه دیگان هم باید استفاده کرد...مثله همین کتابها...اما راه را باید خودت پیدا کنی...چون کتاب حاصله تجربه یه نویسنده است و شاید در مورده همه درست جواب نده....
نوشته هات پر معنا و زیباست...

سلام دوست من.نمیدونم تغییرم چقدر پایداره یا اصلن درسته یا نه.اینو زمان معلوم میکنه.اما انگیزه من واسه این تغییر شاید کسالت و بی هدفی و روزمرگی بود که روحمو خسته و بیزار کرده بود.ممنون که به من سر زدی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد