هیچ کس تنهاییم را حس نکرد...

حرفهای دلم میگویم تا سخنی از دل بشنوم

هیچ کس تنهاییم را حس نکرد...

حرفهای دلم میگویم تا سخنی از دل بشنوم

من برگشتم

بازهم سلام.

۱.

امروز بعد از یه مدت زیاد  برگشتم.هرچند میدونم با نبودنم نه اینجا و نه هیچ جای دیگه دل کسی واسم تنگ نمیشه و کسی به یادم نمی افته. راستش یه مدت که سیستمم حسابی قاطی کرده ود. بعدشم اصلن دست و دلم به نوشتن نمیرفت.نمیدونم چرا.حرف کم نبود اما حوصله ای هم نبود.من دوباره دانشکده رو شروع کردم. بازهم همون آدما.هیچ کس فرقی نکرده فقط بعضی ها زشت تر از قبل شده بودن.بچه ها ی ترم 1 هم که اینقدر نچسبن .اصلن نمیشه تحملشون کرد.میدونید به نظر من هر کسی یه شخص خاص تو دانشکده واسه خودش داره که حتا اگه هیچ احساسی هم بهش نداشته باشه اون شخص واسش جالب تره.خوب راستش منم دارم واسه خودم.بین خودمون بمونه اینو هیچ کس توی دانشکده نمیدونه. چون اگه ققط احساس کنن سریع حرف در می آرن واسمون .دوسش ندارم اما ازش خوشم میاد.بودنش واسم مهمه.اونو که میبینم گاهی فقط گاهی بهترم.قصد ندارم بهش وابسته بشم چون اونم نهایتش هیچه.دل بستن من به آدما حکایت یه تشنه توی بیایونو دیدن سرابه.هر اعتماد من  به کسی آخرش پشیمونیه.همه جا احساس تنهایی دارم.دانشکده بیشتر.گاهی واسه خودم یه گوشه میشینم و آهنگ گوش میدم و کسی نیست که بگه چته؟چی تو دلته؟چی میخوای.؟کسی نیست که باهام حرف بزنه. که منو بفهمه.

 

اما خوب همیشه هم که اینطوری نیست.گاهی  هم میشه که بهترین روزهام توی دانشکده است .توی خوابگاه که نگو.حسابی میخندیم.راحتیم. خوش میگذره دیگه.در کل دانشکدمو دوست دارم و دلم نمیخواد که یه روزی تموم بشه.

 

۲.

بعد از ۱ هفته کامل که توی اون ده به سر بردم برگشتم خونه و به بهترین و بدترین دوستم زنگ زدم که قرار گردش بگزارم. اما چی شنیدم؟خانم با دوست پسرش میخواست بره بیرون.حسابی بهم برخورد.بازهم منو به اون فروخت.شایدم حسودیم شد که خودم دوست پسر ندارم که باهاش گردش برم.منم تلفن رو قطع کردمو دیگه هم سراغشو نگرفتم. خوب کردم.دوست داشتم.بازم پیش بیاد اینکارو میکنم.

۳.

یادتونه گفتم یه نفر هست که با حضورش توی جمع آدمو شاد میکنه؟گفتم مثل اون کم پیدامیشه؟

چند روز پیش ازش یه اس هم اس داشتم .روز مهرگان رو به بهترین و عزیزترین دوستش تبریک گفته بود.وای قند توی دلم آب شد.امروزهم بهش زنگ زدم.قله بود آخه کوهنورده.طوری تحویل گرفت که خودمن تعجب کردم.راستش احساس میکنم یه خبرهایی هست.اما من عاشق نمیشم.یعنی نباید بشم...

۴.

منو رها کن

 

منو انتظارو کابوس تنهایی

منو حس اینکه هر لحظه اینجایی

دارم آینه هارو گم میکنم کم کم

تو رو هر طرف رو میکنم میبینم

نگو از تو چشمام چیزی نمیخونی

تو که لحظه لحظه حالم رو میدونی

اگه این بهارم بر نگردی خونه

دیگه چیزی از من یادت نمیمونه

 

 

منو رها کن از این فکر تنهایی

 تو نرفتی تو هنوزم اینجایی

 

دارم از خودم با فکر تو رد میشم

دارم عاشقی رو با تو بلد میشم

 

منو رها کن از این فکر تنهایی

 تو نرفتی نه تو هنوزم اینجایی

۵.

اگه هر جمعه بهم سر بزنید خوشحال میشم.چون پنجشنبه ها آپ میکنم و یادتون نره که حتمن

                                                 نظر بدین

 

 

نظرات 3 + ارسال نظر
آنتن جمعه 20 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 02:52 ب.ظ http://IE86.BLOGSKY.COM

سلام
دست نوشته هات واقعا قشنگن!
خیلی از وبلاگت خوشم اومد دوست دارم وبلاگتو لینک کنم
تو هم اگه خواستی منو لینک کن!منتظرم!

سلام دوست من.ممنونم.با کمال میل لینکت میکنم.راستی شاعر اون شعرو نمیشناسم.

نهاله جمعه 20 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 02:56 ب.ظ http://mywish.blogsky.com

سلام
جالب بود موفق باشید
عیدتون هم پیشاپیش مبارک

یک آدم اینجوری جمعه 20 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 05:12 ب.ظ http://yekadameinjoory.blogsky.com

سلام

از برگشتنت خوشحالم!


قربانت یک آدم اینجوری!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد