هیچ کس تنهاییم را حس نکرد...

حرفهای دلم میگویم تا سخنی از دل بشنوم

هیچ کس تنهاییم را حس نکرد...

حرفهای دلم میگویم تا سخنی از دل بشنوم

از روزگار ما

۱.

اعصابم خرده خرده خرده.اصلن داغونه.نمیشه یه لحظه تحملم کرد.دلم یه طوریه.نمیدونم چطوری؟اما میدونم چرا..

بابا منم آدمم.منم یه دوست پسر دلم میخواد.اما یه پسر خوب.نه از اونای که توی خیابون ولو شدنو تموم فکرشون استفادس.نه از اونا نمیخوام.فریاد میکشم و میگم که از تموم کسایی که با هم دوستن حسودیم میشه.از همشون.مگه من چیم کمتره؟

دارم خل میشم.کاش منم یکی رو داشتم.کاش...

 

۲.

یه هفته کامل توی ده تازه شهر شدمون موندم توی این ترم موندنم به ۱ هفته نکشیده بود.تا این بار.خوب بود خوش گذشت.

 

شنبه:دانشکده رو متر کردمو گاهی هم کلاس رفتم.عصر هم با اون شخص خاصم حرف زدم.عالی بود.تا حالا این طور ندیده بودمش.قطعن بی احساس نیست.

یکشنبه:واسه واحد عکاسیمون رفتیم یه جایی حومه ده.خیلی با حال بود.عکاسی که نمیکردیم فقط با پسزهای دانشکده میگشتیم.میخوندیم و از خودمون عکس میگرفتیم.عالی بود.

دوشنبه:یه استادی از دسلدرف آلمان پا شد اومد ده ما که سخنرانی کنه.گفتیم حالا حتمن از فلسفه هنر میگه اما از امام حسین و حر و یزید گفت...حتمن یه مرحله از زندگیش توی حوزه علمیه بوده.

عصرش کنار دیوار نشسته بودم که ناگهان متوجه حضور یه رتیل نازنین در حوالی صورتم شدم.چشمتون روز بد نبیبنه فقط جیغ زدمو فرار کردم.اینم از جذابیتهای دانشکده نازنین ما.

سه شنبه:تمام صورت دوستمو رنگ کردمو بعد هم همه صورتشو چشم کشیدم تا ازش عکاسی کنیم.همه جا خورده بودن.خوب دانشکده هنر همینه دیگه.کلی فاز داد. شبش هم خارج از زمان دانشکده یعنی ۵-۷ موندیم واسه انجمن ادبی.خیلی خوب بود.منم میخوام واسه دفعه یعد شعر بخونم.

چهارشنبه:کلاس عمومی و سر کار گذاشتن استادو وسطاش به هم ریختگی اعصابو آخرشم برگشت به خونه.

هفته خوبی بود اما...

۳.

یه اتفاق بد.خیلی بد.

سه شنبه نشسته بودم قبل از حضور رتیل مهربون(چون نیشم نزد)که اون شخص خاصمو(همون پسر که اسمشو میگذارم مسافر) دیدمش که توی جاده داشت با یکی از دختر ها راه میرفتو حرف میزد.خیلی عجیب بود .این کار از اون بعیده.دلم شکست.زل زدم بهش تا بفهمه که من دیدمشون .کلی حالم گرفته شد آخه چه کاری میتونست با اون داشته باشه؟داشتم خل میشدم.فکر کنم نگاهمو فهمید چون از اون که جدا شد اومد نزدیک من ایستاد اما سلام نداد من هم هیچ به روی خودم نیاوردم تا کم نیارم.بعد هم وقتی که میدونستم داره میبینه همش با یکی از پسر ها که زیاد از اون خوشش نمیاد حرف زدم.و به اون محل ندادم.البته اونم همینطور.

تموم اون روز همینطوری گذشت آخه هر دوی ما خیلی مغروریم.

فرداش که شد گفتم امروز با روی خوش میرم به سمتش غافل از این که حالا دیگه اون ناراحته از من.توی دانشکده ازم دوری میکرد هر جا که من بهش نزدیک میشدم میفهمیدو از اونجا میرفت.

تا یه جا  ناگهانی روبروی هم ایستادیم .من مثل همیشه با روی خوش بهش سلام کردم اما...

اما اون بدون اینکه حتا یه لبخند بزنه زیر لب جواب دادو رفت.خیلی جا خوردم اصلن انتظار این برخوردو نداشتم.مسافر بد اخلاق من ازم رنجیده بود.این کاملن معلوم بود اما خودش شروع کرده بود.تمام اون روز توی خودم بودم از کنارش رد میشدم حتا نگاش نمیکردم.باز هم عمدن با یکی از پسرها جلوش صحبت کردم.خواستم بفهمه خیلی هم معطلش نیستم.نمیدونم شاید هم اشتباه کردم.

نظر شما چیه؟

راستی تازگیها فهمیدم چند تا دیگه از دختر ها هم چشمشون دنبالشه.شنبه که دیدمش چکار کنم؟چی بگم که جبرانش بشه؟کاش از دستش ندم.هر چند میدونم اینم مسافر و رفتنی.

 

 

نظرات 6 + ارسال نظر
احسان پنج‌شنبه 3 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 11:50 ب.ظ http://maantoo.blogsky.com

سلام زیباست افتخار کن

یک آدم اینجوری جمعه 4 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 02:27 ب.ظ http://yekadameinjoory.blogsky.com

سلام

راستش و بخوای نرسیدم کامل بخونم اما تا اونجایی که من خوندم...

نمی دونم چی بگم...

قربانت یک آدم اینجوری!

آنتن جمعه 4 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 09:17 ب.ظ http://ie86.blogsky.com

سلام نبینم غمگین باشی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

پسر جماعت وقتی دل به یکی می بنده اگه بدونه طرفش هم اونو دوست داره (یعنی با رفتارش اینو بگه نه اینکه مستقیم!!! چون اکثرا جنبه ندارن!) دیگه به هیچ کس فکر نمی کنه البته اون موردی هم که گفتی با یه دختر دیگه حرف می زده چیز عجیبی نیست چون پسرا اینو حق خودشون می دونن که با دخترهای دیگه حرف بزنن ولی از اینکه اونی رو که دوست دارن با یه پسر گرم بگیره دیوونه میشن!
بعضی وقت ها هم که این میشه آخرش!
ولی ایشالا درست میشه!

دلقک شنبه 5 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 12:04 ق.ظ

سلام دختر
خوبی من یه رهگذرم که شاید دیگه هیج وقت به هم برخورد نکنیم فقط میخام یه چیزی بگم و امیدوارم اینو از یه پسری که نه میشناستت نه میشناسیش اما تجربه عشق و عطش را داره بشنوی

یادت باشه تو راه عاشقی هر وقت تلافی و انتظار پیش بیاد فاتحه عاشقی خونده است ، اگر اون با دختری حرف زده میتونی یه موقعی یه جوری دیگه نشونش بدی مثلا بهتر بود چند روز سر سنگین باشی نه اینکه با مقابله به مثل ترس و بی اعتمادی را تو دلش بکاری ، این رفتار هر مردی را میترسونه
میترسه از روزی که تو یه سو تفاهم از رفتارش داشته باشی و کاری کنی که نباید اینو دوستانه بهت توصیه میکنم که برای نشان دادن نارحتی و دلخوری هیچ وقت مقابله به مثل نکن و کاری نکن که از چشمش بیافتی
کاشکی این را یکی به عشق من میگفت

آنتن یکشنبه 6 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 04:51 ب.ظ http://ie86.blogsky.com

سلام*****!!!*****
منمنون از حس قشنگی که به من و نوشته هام داری!اما بدون این حس دوطرفست!!!!!!****!!!!!چون دل به دل راه داره !همیشه خوشحال و سر زنده باشی!
قربانت آنتن!

حسرت پرواز یکشنبه 6 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 08:15 ب.ظ http://www.hasrate-parvaaz.blogsky.com

سلام دوست خوبم.خوشحالم که وبلاگ ناچیزم به نظرتون زیبا اومده و همینطور از اینکه افتخار آشنایی با وبلاگ زیبای شما رو داشتم بینهایت خوشحالم.
اگه با تبادل لینک موافقین و البته با اجازه شما رو لینک میکنم.
امیدوارم دوست خوبی براتون باشم.
منتظر حضور زیباتون هستم.شاد باشیددد...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد