سلام.
۱.
این روزها کم تر حوصله نوشتن دارم.این همه تاخیر منوببخشید.هر روز و هر لحظه که تصمیم به نوشتن میگیرم انگار یه چیزی بهم میگه دست نگه دار.یه حس غریبه که همیشه با من بوده.انگار دوست نداره که من به چیزهایی که بهم میگذره فکر کنم یا اونا رو بازنویسی کنم.انگار فقط فراموش کردنو دوست داره. خوب که فکر میکنم میبینم بدهم نمیگه.نتیجه گفتن اتفاقات روزمرم اینجا چیه؟جز این نیست که چند نفر که شاید من اگه بشناسمشون بهشون اهمیتی نمیدم منو مغرور یا چیزی مثل این میخونن و یا چند تن از دوستام که دید خوبی دارن بهم لطف میکنن و محبت نشون میدن.خوب که چی؟ همیشه واقعتی که هست با چیزهایی که گفته میشه کلی توفیر داره.تازه برداشت شخص شنونده که اصلن یه چیز دیگه از آب در میاد. حالا با همه این حرفها به این نتیجه رسیدم که گفتن این حرفها دردیو دوا نمیکنه و شاید منو از داشتن یه وبلاگ پربار هم دور کنه.تصمیم گرفتم سبک و سیاق نوشته هامو عوض کنم.پربار تر و با ارزشتر بنویسم شاید از این طریق به خودمم کمک بیشتری کردم.البته نیاز به زمان دارم تا دقیقا توی مسیر درست بیفتم.این یه شروع خوبه.
۲.
دوست دارم خودم باشم.نمیخوام این همه نظرات دیگرون و طرز فکرشون واسم تعیین مسیر کنه میخوام خودم فکر کنم.خودم تصمیم بگیرم.بی اراده بودن هم حدی داره.میخوام دیگه من باشم.یعنی میشه؟ سخته ولی حتمن میشه.
۳.
یه شعر دوست داشتنی ازشاملوی بزرگ
قناری گفت:_کره ی ما
کره ی قفسها با میله های زرین و چینه دان چینی.
ماهی سرخ سفرا هفت سین اش به محیطی تعبیر کرد
که هر بهار متبلور میشود.
کرکس گفت:_ سیاره ی من سیاره ی بیهمتایی که در آن
مرگ
مائده می آفریند.
کوسه گفت:_زمین
سفره برکت خیز اقیانوسها.
انسان سخنی نگقت
تنها او بود که جامه به تن داشت
و آستینش از اشک تر بود.
۴.
محرم اومده اما انگاری امسال زیاد هم محرم نیست.نمیدونم شایدم من حس نمیکنم.اما انگاری این سرما رمق آدما رو گرفته.دوست داشتم بیشتر حالو هوای محرم بود.عزاداری های همیشگی محرمو دوست ندارم و از تظاهر مردم به عزاداری بدم میاد.اما احساس میکنم نیاز به یه بهانه دارم.برای گریه کردن به حال خودم.برای حرف زدن با خدای خودم.برای خالی شدن.آخه خیلی وقته که یه دل سیر گریه نکردم.آخه دلم واسه خدا تنگ شده.
سلام سفیر عزیزم
مدت ها بود که این جا نیومده بودم !
حالا که یه سر به نوشته هات زدم می توانم بگم این خیلی خوبه که توی زمانی که همه ی ما به خود سانسوری دچار شدیم تو هنوز از احساس ها ی بی ریا و زیبای خودت میگی !
شاد باشی و پیروز
می بوسمت
سلام دوست خوبم.منم امیدوارم شما تاخیر منو ببخشید.آحه حسابی درگیر امتحانام بودم.
ممنون که لطف کرده بودی و خبرم کرده بودین هرچند یه کم دیر رسیدم اما حرفات بازم به دلم نشست.
راستشو بخوای منم دلم واسه خدا تنگ شده.باید یه دل سیر باهاش حرف بزنم.
شما همم به وبلاگ من بیا شاید منم حرف دل شما رو زده باشم.
خوشحال میشم.
شاد باشید...
سلام دوست خوبم.
بعد از مدتها به روزم.
خوشحال میشم اگه با حضورت خونه ی کوچیکمو گرم و زیبا کنی.
شاد باشی...
سلام دوست گلم.
بالاخره آپ کردم.
به بهونه ی تولد من و بهار وبلاگم به روز شد.
چی میشه اگه تو با قدمات زودتر بهارو به خونه ی کوچیک دلتنگیام بیاری؟
منتظرتم دوست خوبم.
شاد باشی...
باز سلام... و خدافظ (مث همون دوستت که گفتی بهترین و بدترینه!)
راستی کامنت منو توی مطلب مردادت حتما بخون............
موفق و شادو عاشق و........ باشی
نمی خوای آپ کنی
سلام دوست خوبم.
بعد از مدتها دوباره به روزم.
بی صبرانه منتظر قدمای گرمتم تا یخای قلبمو آب کنن.
پس سری بهم بزن.
از حظورت خوشحال میشم
شاد باشی...
سلام خوبی چرا دیگه نمینویسی ؟مطالبتو دوس داشتم ولی یکم تناقض درونی داره میدونی تو اتز یه چیزی خوشت میاد ولی خودت باهاش کنار نمیای موفق باشی