یه دونه آرزو

بعضی وقتها میتونی با آدمهایی آشنا بشی که انگار زنده ات میکنن.انقدر انرژی مثبت بهت میدن که تمام ناراحتی هات فراموش میشه.انگار روح دارن.وجودشون لازمه.خیلی وقتها توی یه جمع کسلی.حوصله خندیدن و حرف زدن نداری.بی حالی.اما تا اون شخص وارد میشه انگار زیرو رو میشی .تازه اونوقته که سر حال میشی.اون کار خاصی نمیکنه.حرف خاصی هم نمیزنه.اما وجود داره.و تو با احساس کردنش با این که میدونی هست شاد میشی.نمیدونم چه حسیه؟اما هست.میدونم خودم اصلن جزء اون افراد نیستم.اصلن بخوامم کاری بلد نیستم تا کسی و شاد کنم.دیگه نخوام که هیچ.اما چند تا از اون افراد رو میشناسم.حضورشون روح داره.معرکه ان.فقط بودنشون کافیه.یه لبخندشون میتونه روز آدمو بسازه.یکی از اونایی که من میشناسم یه پسره.من هیچ احساسی بهش ندارم یعنی این نیست که بگم دوسش دارم یا عاشقشم و واسه این میخوام که باشه.نه اصلن.اما وقتی نیست انگار جمعمون یه چیزی کم داره.بودنشو دوست دارم.حتا اگه ۱۰ دقیقه باهاش باشم سرحال سرحالم.خیلی دوست داشتم من هم اینطوری بودم. دوست داشتم همیشه کسی منو میخواست.بودنمو انتظار میکشید.با دیدنم روزش ساخته میشد.اما میدونم که چنین کسی نیست و منم چنین کسی نیستم.کاش میشد تغییری توی روحیه ام بدم.کاش میشد مثه یه جنس بفروشمشو یکی دیگه بخرم .اما نمیشه.آخ که چقدر تغیر دادن روحیه سخته...  . 

 

 

 

از این به بعد سعی میکنم حتمن یه دونه شعر واستون بنویسم.حتا اگه هیچ ربطی به حرفام نداشته باشه .

این شعر هم خیلی خوشگله بخونیدش:

 

 

بغض

 

بغض نکن گریه نکن اگر چه غم کشیده ای

برای من فقط بگو خواب بدی که دیده ای

اگر که اعتماد تو به دست این و آن کم است

تکیه به شانه ام بده که مثل صخره محکم است

به پای صحبتم بشین فقط ترانه گوش کن

جام به جام من بزن جان مرا تو نوش کن

ترا به شعر میکشم چو واژه پیش میروی

مرگ فرا نمیرسد تو تازه خلق میشوی

تو در شب تولدت به شعله فوت میکنی

به چشم من که میرسی فقط سکوت میکنی

اگر کسی در دل توست بگو کنار میروم

گناه کن به جای تو بر سر دار میروم

(افشین مقدم)