فریاد زیر آب

۱.

دارم فکر میکنم که چی بنویسم همه حرفهام تمام شده.دیگه چیزی واسه نوشتن ندارم.گفتم که تنهام. دوستی ندارم.عاشق نیستم.توی زندگیم خبری نیست... همه چیزو گفتم حتا از شکستهام. دیگه چیزی نمونده که بگم.اما چی بدست آوردم؟هیچ...

نمیدونم چی میخواستم بدست بیارم؟شاید میخواستم خالی بشم میخواستم یکی باشه که حرفهامو بشنوه.نمیگم که نبود دوستهای خیلی خوبی پیدا کردم اما مشکل اینجاست که چیزی عوض نشد.(چقدر نوسان داره زندگی من)یا شاید عوض شدو به نظر من نیومد.همین که آدم حرفشو بزنه خیلی ارزش داره اما اگه بلد باشه.درست وقتی که دلم داره از حرف میترکه هیچ چیز به زبونم نمیاد.انگار زبونم یاریم نمیکنه.و حالا دستمو ذهنمم با زبونم همراه شدن.کلید شدم.خدایا چطوری حرفامو بزنم؟مثه کسی شدم که میخواد فریاد بکشه اما زیر آب.

فریاد زیر آب...

تازه دارم معنیشو میفهمم.

 

۲.

حرفهای قشنگ دیگران:

 

  • درست است که میخهایی هستیم که هرگز کج و معوج نمیشویم.ولی انقدر محکم بر سرمان نکوبید چون اینجا بنبست دیوارهاست.
  • خورشید که غروب میکند حتمن جایی آن طرف زمین برای کسی طلوع میکند.
  • صندلی شد؛ و آنقدر سنگینی همه را تحمل کرد تا روزی او بیاید و وی تکیه گاهش شود .او آمد پایش را رویش گذاشت بند کفشش را محکم کرد و رفت.بی هیچ توجهی...
  • آنقدر غرق در این فکر بودم که چرا مردمان جز اسب گاری نیستند؟ که درد شلاق را حس نمیکردم.

 

۳.

این آهنگ رو هم خیلی دوست دارم:

نه بسته ام به کس دل

نه بسته کس به من دل

چو تخته پاره بر موج

                          رها رها رهایم

***

نه چشم دل به سویی

نه باده در سبویی

که تر کنم گلویی

به یاد آشنا من

ستا ره ها نهفته

در آسمان ابری

دلم گرفته ای دوست

                       هوای گریه با من

 

(همایون شجریان)