دوستت دارم.
از عمق جانم.
برای هر نگاهت میمیرم.برای هر لبخندت جان میدهم.
تو نیستی اما من احساست مکنم.میبویمت.
میبوسمت.
باورت میکنم.
آنچنان نزدیکی به من که هر لحظه گرمای دستانت را در دستان بی روحم احساس میکنم و هرم گرمایی که از شرم دیدن نگاهت بر گونه ام مینشیند.
باورت دارم.میخواهمت. میخواهمت . میخواهمت.
آنقدر به تو نیاز دارم؛ آنقدر بودنت را میخواهم که برای لحظه ای دیدنت میخوابم و میخوابم تا شاید شبی یا لحظه ای دیگر در خواب به آغوشت کشم.
تو با نگاه مهربانت با چشمان خاکستر رنگت که همیشه میخندد به من زندگی میبخشی.نه خاکستری تو رنگ مرگ نیست.رنگ غربت نیست.
نه.خاکستر چشمانت زمزمه زلال آب چشمه ای خنک در میان بیایان است.
خاکستر چشمانت قبله گاه من است.
دوستت دارم.
میپرستمت.
آرزوی در آغوش کشیدنت را در عمق جانم میپرورم تا شاید اگر به حقیقت پیوست برایت گرمترین آغوش باشم.
من طعم بوسه هایت را ؛ گرمای لبان پاکت را از پس هزاران فاصله بی انتها لمس میکنم.من دستان نجیبت را نوازش میکنم.من میپرستمت خوب من.میدانی؟
تو کجایی؟تو کیستی؟تو کدامین معبودی که اینچنین مرا به بند کشیده ای؟
تو کیستی؟
نمیشناسمت.نمیدانمت اما...
امشب نیز با یاد تو میخوابم.
(با یک خواب)
خیلییییییی قشنگ بود. تو این حال و هوای من ... چسبید.
موفق باشین.
سلام شاید به ماسری بزنی خیلی چیزهایی پیداکنی
سلام افسانه عزیزم.کوتاه بگم فکر نکنی تنهات گذاشتم.بلکه میخواستم حضور نداشته باشم تا تو تفاوتها رو حس کنی و با خودت کنار بیای.هر روز به وبلاگت میومدم.دلم واست تنگ شده.
سلام .اگه من نیام عمرا که تو یادت به من باشه نه؟؟؟
آپ کردم و گفتم خبری داده باشم .شاید هنوزم به یادم باشی؟؟؟؟؟؟!!!!!
ذلم واست تنگ شده خیلی زیاد کجایی چرا دیگه نیستی تو به من قول دادی که بهت فرصت بدم افسانه جان الان کجایی دارم میترکم بخدا
سلام خوبی؟؟؟
کم پیدایی؟
کجایی عزیزم؟دلم واست تنگ شده
گفتی فراموشت نکنم نکردم اما تو فراموشم کردی
قشنگه! شاعرش کیه؟