امروز تولد مهربونترین دختر دنیاس.کسی که بهترین لحظات زندگیمو باهاش بودم .کسی که همیشه مثه مادرم بهش اعتماد داشتم.یه جور حامی که انگار خیلی به من نزدیکه.گاهی انگار خودمه.خواهر گلم که من قدرشو نمیدونم و با همه دوست داشتنم گاهی میرنجونمش.اون هرگز این حرفها را نخواهد خواند.اما میخوام اینجا فریاد بکشم:
مهربانترینم
تولدت مبارک
دوستت دارم.
۱.
دارم فکر میکنم که چی بنویسم همه حرفهام تمام شده.دیگه چیزی واسه نوشتن ندارم.گفتم که تنهام. دوستی ندارم.عاشق نیستم.توی زندگیم خبری نیست... همه چیزو گفتم حتا از شکستهام. دیگه چیزی نمونده که بگم.اما چی بدست آوردم؟هیچ...
نمیدونم چی میخواستم بدست بیارم؟شاید میخواستم خالی بشم میخواستم یکی باشه که حرفهامو بشنوه.نمیگم که نبود دوستهای خیلی خوبی پیدا کردم اما مشکل اینجاست که چیزی عوض نشد.(چقدر نوسان داره زندگی من)یا شاید عوض شدو به نظر من نیومد.همین که آدم حرفشو بزنه خیلی ارزش داره اما اگه بلد باشه.درست وقتی که دلم داره از حرف میترکه هیچ چیز به زبونم نمیاد.انگار زبونم یاریم نمیکنه.و حالا دستمو ذهنمم با زبونم همراه شدن.کلید شدم.خدایا چطوری حرفامو بزنم؟مثه کسی شدم که میخواد فریاد بکشه اما زیر آب.
فریاد زیر آب...
تازه دارم معنیشو میفهمم.
۲.
حرفهای قشنگ دیگران:
۳.
این آهنگ رو هم خیلی دوست دارم:
نه بسته ام به کس دل
نه بسته کس به من دل
چو تخته پاره بر موج
رها رها رهایم
***
نه چشم دل به سویی
نه باده در سبویی
که تر کنم گلویی
به یاد آشنا من
ستا ره ها نهفته
در آسمان ابری
دلم گرفته ای دوست
هوای گریه با من
(همایون شجریان)
همه ما به عشق محتاجیم.عشق به اندازه ی خوردن آشامیدن و خوابیدن بخشی از سرشت انسان است.گاهی در تنهایی به غروبی زیبا مینگریم و می اندیشیم: این زیبایی چه اهمیتی دارد؟وقتی کسی نیست که با ما به نظاره ی آن بنشیند.
در چنین مواقعی باید از خود بپرسیم:چند بار کسی از ما عشق خواسته است و ما روی برگردانده ایم؟چند بار تا کنون هراسان شده ایم که به کسی نزدیک شویم و با اطمینان به او بگوییم که دوستش داریم؟
« از تنهایی احتراز کن.تنهایی مانند اعتیاد و خطرناک ترین مخدر است.اگر غروب دیگر برایت معنایی ندارد فروتنی پیشه کن و به دنبال عشق برو.و بدان چونان دیگر موهبت های معنوی هرچه بخشنده تر باشی بیشتر بهره مند خواهی شد.»
(مکتوب)